وَرَزیل شهری خیالی است که اهالی آن جملگی افرادی زبون و بزدل اند. روزی یکی از این ورزیلی ها بیرون از شهر خود در موضع جدال با غریبه ای واقع شد و با چابکی از کمند غریبه گریخت و خود را به شهر و کاشانه اش رساند و وارد منزل شد و درب را قفل کرد و آنگاه بر پشت بام رفت و خطاب غریبه فریاد زد:
اگر مردی بیا اینجا!!!
همسرش نیز سراسیمه شد و دلنگرانه به پای شوی افتاد که: بیا و از حماقت اش بگذر و خون به پا نکن!
داستان و شهر خیالی فوق حکایت واقعی کسری از فعالان سیاسی مخالف جمهوری اسلامی در خارج از کشور است. پهلوانانی که تا زمانی که در ایرانند خوش نشینان سیاست اند و بمجرد خروج از کشور مبتلا به سندروم «خود چه گوآرا بینی» می شوند.
ابراهیم حاتمی کیا کارگردان شاخص نسل انقلاب اسلامی چندی پیش در گفت و گو با هفته نامه «شهروند» وقتی خبرنگار این نشریه از وی پرسید:
فکر می کنید حاتمی کیا در گذر سال ها با آن بخش از شخصیت خودش کم کم به یک جور تعیین تکلیف نرسیده است؟
در پاسخ نکته حائز اهمیتی را مطرح کرد و گفت:
من که تکلیفم با فیلم هایی که ساختم روشنه. دیکته نوشته شده ای است که به راحتی قابل شناساییه. ولی یه ساده انگاری تو این جمله «تعیین تکلیف» شما خوابیده. تعیین تکلیف یعنی چی؟ مگه این راه خط پایان داره که بشه ادعا کرد؟ انقلاب مثل آزمایشگاه هسته ایه و فرزندانش مثل اورانیومیه که وقتی فعال شدن، دیگه به این راحتی خاموش شدنی نیستند ، اگر هم خاموش بشن ، با سوخته اش هم نمی شه شوخی کرد. به نظرم اونایی که اعلام برائت قطعی می کنن یا از سر رندی تقیه کردند یا اصلأ از اولش قلابی بودند.
پنج سال پیش طی مصاحبه با سایت انتخاب گفتم:
وقتی یکی از پیش کسوتان مطبوعات ایران (محمد آقازاده) در وبلاگ شخصی اش لطف کرد و مطلبی را در مورد بنده به این مضمون نوشت که «سجادی چقدر در خارج از کشور شبیه خودش مانده» در پاسخ به ایشان معروض داشتم:
علت مانائی سجادی در خارج از کشور به سیاق داخل، ناشی از آن است که سجادی داخل کشور، همان سجادی خارج از کشور است، اگر جای تعجبی است نسبت به آنانی باید باشد که در خارج از کشور شبیه خویش نیستند و علت را باید در آنجا بکاویم که ایشان در داخل کشور نیز «خود» نبودند و تصویر واقعی شان گریم شده بود و به محض ورود به فضای جدید، چهره جدیدی از خود نشان دادند. این که سجادی در خارج از کشور شبیه خودش مانده متضمن فضیلتی نیست بلکه آن را باید یک روال معمولی و بایسته فرض کرد. آنچه که نامتوقع است و محل اعجاب، ریاکاری آن موقع و دگرباشی نامتعارف امروزین آن دسته از دوستانی است که همچون بت عیار و بمنظور دخول در دل دلدار هر لحظه به سیما و شمائی ز در آیند!
محمد تهوری، بابک داد و مجتبی واحدی نمونه هائی برجسته و در دسترس از چنان «باد نوردانی» اند که می توانند اسباب تنبُــّه دیگر مبتلایان به چنین سندرومی را فراهم آورند.
مورد نخست (تهوری) یکی از پدیده های خلق الساعه از جوار جنبش دوم خرداد بود که صرفاً از قبال یک «بعله گرفتن» پای سفره عقد از یکی از نمایندگان اناث و ماجراجو در مجلس ششم، ناگهان از کسوت خبرنگاری ساده و محجوب در پارلمان ایران خود را به کانون و عمق مجاهدت و انقلابیگری در خارج از کشور پرتاب کرد یا لااقل چنین تخیلی از خود را به خود پمپ کرد!
مشارالیهسُخن
اگر از عام بترسی که سخن فاش کنی ـ سخن خاص نهان در سخن عام بگو
صفحه اصلی ▼
۱۳۹۱ فروردین ۱۰, پنجشنبه
قلاده های خیانت!
وَرَزیل شهری خیالی است که اهالی آن جملگی افرادی زبون و بزدل اند. روزی یکی از این ورزیلی ها بیرون از شهر خود در موضع جدال با غریبه ای واقع شد و با چابکی از کمند غریبه گریخت و خود را به شهر و کاشانه اش رساند و وارد منزل شد و درب را قفل کرد و آنگاه بر پشت بام رفت و خطاب غریبه فریاد زد:
اگر مردی بیا اینجا!!!
همسرش نیز سراسیمه شد و دلنگرانه به پای شوی افتاد که: بیا و از حماقت اش بگذر و خون به پا نکن!
داستان و شهر خیالی فوق حکایت واقعی کسری از فعالان سیاسی مخالف جمهوری اسلامی در خارج از کشور است. پهلوانانی که تا زمانی که در ایرانند خوش نشینان سیاست اند و بمجرد خروج از کشور مبتلا به سندروم «خود چه گوآرا بینی» می شوند.
ابراهیم حاتمی کیا کارگردان شاخص نسل انقلاب اسلامی چندی پیش در گفت و گو با هفته نامه «شهروند» وقتی خبرنگار این نشریه از وی پرسید:
فکر می کنید حاتمی کیا در گذر سال ها با آن بخش از شخصیت خودش کم کم به یک جور تعیین تکلیف نرسیده است؟
در پاسخ نکته حائز اهمیتی را مطرح کرد و گفت:
من که تکلیفم با فیلم هایی که ساختم روشنه. دیکته نوشته شده ای است که به راحتی قابل شناساییه. ولی یه ساده انگاری تو این جمله «تعیین تکلیف» شما خوابیده. تعیین تکلیف یعنی چی؟ مگه این راه خط پایان داره که بشه ادعا کرد؟ انقلاب مثل آزمایشگاه هسته ایه و فرزندانش مثل اورانیومیه که وقتی فعال شدن، دیگه به این راحتی خاموش شدنی نیستند ، اگر هم خاموش بشن ، با سوخته اش هم نمی شه شوخی کرد. به نظرم اونایی که اعلام برائت قطعی می کنن یا از سر رندی تقیه کردند یا اصلأ از اولش قلابی بودند.
پنج سال پیش طی مصاحبه با سایت انتخاب گفتم:
وقتی یکی از پیش کسوتان مطبوعات ایران (محمد آقازاده) در وبلاگ شخصی اش لطف کرد و مطلبی را در مورد بنده به این مضمون نوشت که «سجادی چقدر در خارج از کشور شبیه خودش مانده» در پاسخ به ایشان معروض داشتم:
علت مانائی سجادی در خارج از کشور به سیاق داخل، ناشی از آن است که سجادی داخل کشور، همان سجادی خارج از کشور است، اگر جای تعجبی است نسبت به آنانی باید باشد که در خارج از کشور شبیه خویش نیستند و علت را باید در آنجا بکاویم که ایشان در داخل کشور نیز «خود» نبودند و تصویر واقعی شان گریم شده بود و به محض ورود به فضای جدید، چهره جدیدی از خود نشان دادند. این که سجادی در خارج از کشور شبیه خودش مانده متضمن فضیلتی نیست بلکه آن را باید یک روال معمولی و بایسته فرض کرد. آنچه که نامتوقع است و محل اعجاب، ریاکاری آن موقع و دگرباشی نامتعارف امروزین آن دسته از دوستانی است که همچون بت عیار و بمنظور دخول در دل دلدار هر لحظه به سیما و شمائی ز در آیند!
محمد تهوری، بابک داد و مجتبی واحدی نمونه هائی برجسته و در دسترس از چنان «باد نوردانی» اند که می توانند اسباب تنبُــّه دیگر مبتلایان به چنین سندرومی را فراهم آورند.
مورد نخست (تهوری) یکی از پدیده های خلق الساعه از جوار جنبش دوم خرداد بود که صرفاً از قبال یک «بعله گرفتن» پای سفره عقد از یکی از نمایندگان اناث و ماجراجو در مجلس ششم، ناگهان از کسوت خبرنگاری ساده و محجوب در پارلمان ایران خود را به کانون و عمق مجاهدت و انقلابیگری در خارج از کشور پرتاب کرد یا لااقل چنین تخیلی از خود را به خود پمپ کرد!
مشارالیه بعد از آن وصلت انشاالله فرخنده بود که با عزیمت و اقامت در ایالات متحده در معیت همسر متدرجاً مبتلا به همان سندرومی شد که پیش تر از آن تحت عنوان سندروم «خود چه گوآرا بینی» یاد کردم.
این که در بهمن ماه سال گذشته و در اجلاس دو روزه اپوزیسیون ایرانی در استکهلم «محمد تهوری» به اتفاق دیگر مدعوین بر این امر صحه گذاشته که: نظام جمهوری اسلامی باید ساقط شود! چنین «فتوائی»! موید ظرفیت بالا و اثرگذار «تئوری مبارزه با دشمن فرضی» نزد غالب ایرانیانی است که تا در ایران بودند پیاز حکومت را می خوردند و پوزیسیون بودند و با خروج از کشور به طرفه العینی متوجه می شوند که از بطن مادر اپوزیسیون و انقلابی بوده اند.
مبارزه با دشمن فرضی این امکان را به مبتلایان به سندرم «خود چه گوآرا بینی» می دهد تا در «ناخودآگاه خود» نیازهای توجه طلبانه و دل چرکینی از فراموش شدگی یا تمام شدگی یا خود قهرمان بینی را از مسیر فرو بردن «خود» در نشئه «بودن» مرتفع نمایند.
تابستان سال ۸۸ و در خلال سفر محمود احمدی نژاد به نیویورک تصادفاً و برای دقایقی با «تهوری» در حالی مواجه شدم که می کوشید خود را از حلقه حفاظتی مامورین FBI عبور داده و وارد هتل محل اقامت رئیس جمهور ایران شود و در مواجهه با اینجانب ضمن گفتگوئی کوتاه گلایه از آن بعد از آن وصلت انشاالله فرخنده بود که با عزیمت و اقامت در ایالات متحده در معیت همسر متدرجاً مبتلا به همان سندرومی شد که پیش تر از آن تحت عنوان سندروم «خود چه گوآرا بینی» یاد کردم.
این که در بهمن ماه سال گذشته و در اجلاس دو روزه اپوزیسیون ایرانی در استکهلم «محمد تهوری» به اتفاق دیگر مدعوین بر این امر صحه گذاشته که: نظام جمهوری اسلامی باید ساقط شود! چنین «فتوائی»! موید ظرفیت بالا و اثرگذار «تئوری مبارزه با دشمن فرضی» نزد غالب ایرانیانی است که تا در ایران بودند پیاز حکومت را می خوردند و پوزیسیون بودند و با خروج از کشور به طرفه العینی متوجه می شوند که از بطن مادر اپوزیسیون و انقلابی بوده اند.
مبارزه با دشمن فرضی این امکان را به مبتلایان به سندرم «خود چه گوآرا بینی» می دهد تا در «ناخودآگاه خود» نیازهای توجه طلبانه و دل چرکینی از فراموش شدگی یا تمام شدگی یا خود قهرمان بینی را از مسیر فرو بردن «خود» در نشئه «بودن» مرتفع نمایند.
تابستان سال ۸۸ و در خلال سفر محمود احمدی نژاد به نیویورک تصادفاً و برای دقایقی با «تهوری» در حالی مواجه شدم که می کوشید خود را از حلقه حفاظتی مامورین FBI عبور داده و وارد هتل محل اقامت رئیس جمهور ایران شود و در مواجهه با اینجانب ضمن گفتگوئی کوتاه گلایه از آن کرد که:
شما در تمامی تحلیل های تان در نهایت حرمت و حفظ تمامیت نظام را لحاظ می کنید؟
در پاسخ به ایشان عرض کردم:
شما تردید نفرمائید که بنده تحت هیچ شرایطی در تحلیل نظامی که هزینه ساخت و دوام و دفاع از آن با خون بهترین و پاک ترین جوانان مملکت تامین شده، ارزنی مضایقه انصاف نکرده و حداکثر با فرض کج روی بخش هائی از حکومت همه اهتمام خود را در حد بضاعتم صرف اصلاح چنان کجی هائی می کنم.
هر چند ایشان در آن تاریخ بنا به هر دلیلی ترجیح دادند این گفتگو بدون پاسخ ایشان تمام شود اما تنها دو سال وقت لازم بود تا اینک آن جوان تازه انقلابی شده به سعایت «ژنیو عبدو» مدیر بخش ایران «سنچوری فاندیشن» در وبلاگ CNN از کنفرانس دو روزه استکهلم خبر از آن دهد که «تهوری» و دیگر مدعوین در اجلاس مزبور مشترکاً بر این امر به توافق رسیدند که نظام جمهوری اسلامی را باید ساقط کرد!
دومین نمونه، پدیده ای بنام «بابک داد» است که تا وقتی توانست از پستان نظام شیر بنوشد ارزنی در دفاع از تمامیت جمهوری اسلامی مضایقه نکرد تا جائی که در آذر ماه سال ۸۱ که «قاسم شعله سعدی» نماینده پیشین مجلس ایران بنا به هر دلیلی اقدام به تحریر و انتشار نامه ای سرگشاده و هتاکانه خطاب به آیت الله خامنه ای کرد این «بابک داد» بود که بیش و پیش از هر کسی وظیفه خود می دانست تا پاسخی دندان کوب به شعله سعدی داده و ایشان را انذار دهد:
نسلی که من متعلق به آنم؛ در تلاش است «اخلاق» را با «سیاست» پیوند بزند.نسل ما صبورانه پای نهال نوپای «سیاست اخلاق گرا» نشسته و بزرگ شدن آن را تماشا می کند. نسلی که میان «نقد» و «تخطئه» و «هتاکی» فرق می گذارد و به رغم جوانی، هرگز آنقدرها بازیچه و خام نمی شود که به هر آدم گستاخ و هتاکی، عنوان «سوپرمن» و «سیاستمدار شجاع» بدهد و اختیار و آینده اش را به دست وی بسپارد. نسل ما به رغم جوانی، «هتاکی و پرده دری» را برای نیل به هدف (هر هدفی) مردود می داند و چنین برخورد هتاکانه و دور از نزاکت سیاسی را حتی برای برخورد با دشمنان نیز مقبول نمی داند. به طریق اولی، این نسل نواندیش،ذره ای با مضمون نامه سرگشاده آقای شعله خطاب به مقام رهبری همنوایی و موافقت ندارد.
تابستان سال ۷۸ در هتل پالازای نیویورک و در خلال سفر سید محمد خاتمی به نیویورک بود که مجال آن پیدا شد تا با «بابک داد» نیز که عضو هیئت همراه با رئیس جمهور بود از نزدیک گفتگو کنم. صرف نظر از جزئیات، بابک داد در آن گفتگو صادقانه اعتراف کرد که از قبال دریافت کمک هزینه های ریاست جمهوری موفق به درمان بیماری صعب العلاج اش شده و از این بابت خود را مدیون نظام می دانست اما این همان «بابک دادی» بود که در خلال اغتشاشات سال ۸۸ و تاکنون با «شعله سعدی گوئی هائی مسبوق به سابقه» نهایتاً خود را به «فرانسه اش» رساند و آنجا بود که برای نخستین بار صداقت به خرج داد و در وب سایت شخصی اش اعتراف کرد که «هرگز مذهبی نبوده» (!)
اعترافی که اسباب تحیُــّر آنانی را فراهم کرد که تا دیروز و حسب نقش بازی کردن های مذهبی مشارالیه گشاد دستانه نیازهای مالی اش را از کیسه نظام مرتفع می کردند و اکنون ناجوانمردانه اعتراف می کند در تمامی آن سالها مشغول نقش بازی کردن و چیدن لقمه های حرام از سفره نظام بوده و امروز نیز لااقل حاضر نیست بابت چنان ریاکاری ها و رانت خواری ها حرمت نگاه دارد و بیش از این شرافت فروشی نکند و فضاحت تا آنجا بالا می گیرد که در میزگرد صدای آمریکا این بار این «محمد نوریزاد» باید باشد که در مقابل ادبیات تند و هتاکانه «داد» نسبت به رهبری ایران به مشارالیه «آرام باشی» بدهد که چند سال پیش تر «شعله سعدی» دریافت کننده مشابه چنین کارت زردی از «آقا بابک» بود!
ایضاً «مجتبی واحدی» را نیز نمی توان از این قافله منفک کرد که تا دیروز که ایام به کام بود در همان جمهوری اسلامی خوش می خرامید و بزرگترین دغدغه اش طی مصاحبه با اینجانب در تلویزیون هما و در دور نخست ریاست جمهوری همین «محمود احمدی نژاد» اعتراض به مد شدن جراحی گونه آقایان و رواج لاابالی گری و قرتی بازی جوانان بود! و اکنون که در جوار کاخ سفید نماینده خود خوانده «شیخ مهدی کروبی» شده تازه یادش افتاده آیت الله خمینی فریب کار بوده که حفظ نظام را اوجب واجبات اعلام کرده و حکومت در ایران نه جمهوری است و نه اسلامی و مخاطب ایشان هم لابد باید خود را سفیه فرض کند که در تمامی سال هائی که مشارالیه در مصادر امور در همان نظام تشریف داشتند ماخوذ به حیا بوده و اکنون و در بلاد «ورزیل» زبان شان به صراحت و قوه باصره شان به نور حقیقت روشن شده!
هذیان گوئی علیه وطن به نیت نفوذ در دل محبوب توسط «واحدی» زمانی چشمگیرتر می شود که فقط «چند ده مایل» دورتر از وی در دانشگاه پرینستون شاهد حضور «حسین موسویان» سفیر سرشناس و پیشین ایران در آلمان و معاون دبیر شورای عالی امنیت ملی جمهوری اسلامی و عضو ارشد تیم مذاکره کننده هسته ای هستیم که به اعتبار سمت هایش امثال «واحدی» گماشته ایشان نیز محسوب نمی شدند اما کاش یک تار موی امثال موسویان بر تن چنان واحدی ها و دادها و تهوری ها بود که علی رغم سالها تقبل مسئولیت در بالاترین سطوح در نظام جمهوری اسلامی زمانی هم که به حق یا ناحق توسط عدلیه همان نظام به اتهام سنگین جاسوسی بازداشت و محاکمه می شود بعد از ختم غائله باز هم حرمت نگاه می دارد و با وجود اقامت در همان کشوری که واحدی و ایضاً تهوری نیز مقیمان آنند طی مصاحبه با «فارن افرز» در نهایت صداقت و سیاست ضمن دفاع منصفانه از منافع ملی کشورش در مقابل اجنبی ثابت می کند خاک ایران می تواند فرزندان صالحی را نیز در دامن خود بپروراند ولو آنکه با کمال تاسف در همان خاک می توان شاهد رشد و نمو امثال «واحدی ها» و «تهوری ها» و ایضاً «دادها» نیز بود.
http://www.radiofarda.com/content/f4_former_diplomat_iran_reason_fail_dialogue/24483581.html
این سیاهه را می توان تا مخملباف ها و سازگاراها و حقیقت جوها و امیرارجمندها و ابراهیم نبوی ها و کوثرها و کذا و کذا و کذا ادامه داد و لامروت خاک ایران در کنار قهرمانانش تا چه اندازه و همزمان در پروراندن شامورتی بازان و خوش خرامان در زمین اجنبی از استعدادی بالا برخوردار است! اما برای نگارنده سالها مجالست با چنان مبتلایانی در غربت تا آن اندازه کفایت می کند تا ضمن گذشتن از ظواهر، باطن تاجرمسلک و ابن الوقتی مشارالیها را نشانه گذاری کند.
شخصاً و پیش تر بر این نکته تاکید کرده بودم که اپوزیسیون در خارج از کشور جز «بیزینس» چیز دیگری نیست و مشارالیها صرفاً در جدال بر سر بودن و رُبایش سهم و جیره خود از بودجه هائی که بتناوب توسط دولت آمریکا و متحدین اش در اروپا بمنظور براندازی حکومت در ایران تخصیص داده می شود با یکدیگر بر سر اثبات بیشتر انقلابی بودن نزد «خزانه دار» ازطریق هر چه هذیان گوئی بیشتر به رقابت می پردازند.
نگاهی به دیاگرام حرفه ای چنان «باد نوردانی» نشان می دهد که غالب ایشان مهاجرانی ورشکسته به تقصیرند که ابتدا در رویای «الحاق به تجمل و تنعم در غرب» تن به مهاجرت داده اما از آنجا که فاقد مهارت و قابلیت جهت جذب در بازار کاری آبرومند و متوقع در غربت بوده و از حیث محاوره با گویش کشور محل اقامت شان نیز برخوردار از زبانی الکن اند یگانه امکانی که برای ایشان باقی می ماند جمع شدن در کلنی هم زبانان و انقلابی شدن در مقام یک «معیشت» خواهد بود. معیشتی که بارزترین قابلیت آن استعداد بالای دروغ گوئی است.
پیش تر «آرامش دوستدار» از منتهی الیه فیلسوفان سکولار در ادعائی جسورانه و بمنظور تخطئه دین ورزان، دین خوئی را از خصلت های ایرانیان مقید به دین معرفی کرده بود اما برخلاف مشارالیه شخصاً قائل به آنم برجسته ترین ویژگی رفتاری ایرانیان «دروغ خوئی» است.
این دروغ خوئی به اعتبار قدمت ۳۰۰۰ ساله حکام مستبد در ایران در طول تاریخ و عرض جامعه شمولیت پیدا کرده تا جائی که تبعات آن برخلاف نظریه «دین خوئی» دوستدار که تنها ناظر بر اقشار مذهبی است همه اقشار جامعه از فقیر تا غنی و از دین دار تا بی دین و از شهری تا روستائی و از بی سواد تا باسواد را پوشش می دهد. تا بدآنجا که ۲۵۰۰ سال پیش داریوش اول پادشاه هخامنشی را تا آن درجه مستاصل از دروغ خوئی ایرانیان می کند که در دعای معروف ثلاثه اش از خداوند جهت تفوق بر دشمن و خشکسالی در کنار دروغگوئی ایرانیان استمداد می طلبد!
تبعات دروغ خوئی منجر به آن می شود که مبتلایان را از دروغگوئی عبور داده و با تبدیل شدن دروغ به خوی ایشان، دیگر «مرتکب» بابت ارتکاب چنان رذیلت اخلاقی نه تنها احساس شرم یا گناه نمی کند بلکه آن را طبیعی فهم می کند.
این در حالی است راستگوئی ذاتی انسان است و تحت شرایط محیطی متوسل به دروغ و دروغگوئی می شود. گذشته از آنکه دروغ در باور مسلمانان در عداد معاصی کبیره تعریف شده علی رغم این می توان استبداد تاریخی و ترس از حکومت و در نتیجه احساس مستمر ناامنی را عامل محدثه و ایضاً مشدده در ترویج دروغ نزد ایرانیان محسوب کرد.
دروغ بمعنای واقع را ناواقع یا ناواقع را واقع ارائه کردن است و عموماً در کنار ترس ریشه در طمع نیز دارد. انسان یا از خوف یک قدرت بیرونی و یا به نیت و طمع کسب مال و منفعتی متوسل به دروغ می شود. علی رغم این و مبتنی بر باورهای دینی یک مومن هرگز به خداوند دروغ نمی گوید؟ چون نمی تواند به ایشان دروغ بگوید چرا که مطابق مبانی دین خداوند را ناظر بر اعمال و رفتار و پندار خود می داند. لذا در چنین فضای شفافی عملاً انسان بدلیل «ترس اصیل» از خداوند نمی تواند به ایشان دروغ بگوید و بر این اساس با توجه به عنصر ترس در توسل به دروغ است که در مبانی دین «دروغگوئی» معصیت کبیره فرض شده.
بنا بر باورهای دینی ترس تنها شایسته خداوند است و ترس از غیر خداوند شرک محسوب شده و انسان حق ندارد جز از خداوند از قدرتی در جوار قدرت خداوند بهراسد. چنین ترسی منشا مشرکانه دارد و دروغگو را به عمل مشرکانه ترغیب می کند که منجر به ذلت انسان شده و بر همین مبنا معصیت کبیره تلقی می شود.
لذا دروغگوئی موید پذیرش قدرتی در جوار قدرت خدا برای ترسیدن از ترساننده ای است که نمی تواند ترساننده فهم شود.
علی رغم این، شواهد موید آن است ایرانیان راحت ترین افراد در تکلم آغشته به دروغ اند.
نمونه مشهود و در دسترس از دروغ خوئی ایرانیان جمعیت ایرانی مقیم آمریکا و انگلستان است که به صفت جمعی غالباً برخوردار از تحصیلات عالیه بوده و عموماً اگر دین ستیز هم نباشد لااقل سکولارند و دین نقش چندانی در رفتارهای فردی و اجتماعی ایشان بازی نمی کند و بنا بر نظریه «آرامش دوستدار» نباید دین خو باشند که نیستند اما ایشان نیز در جوار دیگر هم وطنان شان بغایت دروغ خویند.
در یک تحقیق میدانی مشخص شد بالغ بر ۹۷ درصد ایرانیان تحصیلکرده که عموماً نیز در عداد اقشار سکولار تعریف می شوند و در ایالات متحده و انگلستان اقامت دارند در پروسه خلع تابعیت ایرانی و اخذ تابعیت آمریکا یا انگلستان با کمترین دغدغه یا احساس شرم یا ناراحتی در مراسم رسمی سوگند شهروندی شرکت کرده و به اعتراف خود با قرائت «سوگند دروغ» التزام و وفاداری خود به قانون اساسی کشور و دولت جدید الاتباع خود را اعلام کرده و می کنند!
بر همین اساس است که نباید و نمی توان نه در عقبه عقیدتی ایشان خدای «واحدی» را توقع کرد و نه می توان مواضع «داد» خواهانه ایشان را باور کرد و نه «تهوری» در سلوک اخلاقی ایشان را می توان انتظار کشید!
اما بلافاصله این پرسش اذهان آشنایان با تاریخ ایران را می گزد که بر فرض قبول دروغ خوئی ایرانیان، رفتارهای شجاعانه و قابل افتخار و اخلاقی ایرانیان در مقاطع متعدد تاریخی را چگونه باید فهم کرد؟ برای فهم این واقعیت گریزی از این اصل نمی توان داشت که تاریخ در سلطه قهرمانان است و ترش یا شیرین مردم عموماً نقش سیاهی لشکر را در تحولات سیاسی و اجتماعی عهده داری کرده اند. رفتار اجتماعی و فردی توده ها در تاریخ برآیند و پسآمد سیاق و سلوک رهبران موسمی ایشان است و به تعبیری «مردم بر دین ملوک و رهبران خویش اند»
زمانی حسین ابن علی در انذار به دشمنان خویش ایشان را نهیب می زد: اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید. به سیاق ایشان می توان برای همه آنانی که رغبت به ورود به دنیای سیاست و ارتکاب فعل سیاسی دارند این واقعیت را گوشزد کرد که حضور در دنیای سیاست مشروط به برخورداری از لوازم آن است و اصلی ترین شرط برای حفظ صیانت نفس در دنیای پر جاذبه سیاست برخورداری از «اشرافیت مالی» است.
اشرافیت مالی بدین معنا که یک فعال سیاسی بمنظور مصون ماندن از دغدغه های معاش از حد متعارف «تمّـُـول» برخوردار بوده و در غیر این صورت می توان به همه راغبین جهت ورود به دنیای پر چالش و پر جاذبه و فریبای سیاست گوشزد کرد:
برای حضور سالم در این عرصه اگر اشرافیت مالی ندارید لااقل اشرافیت اخلاقی داشته باشید.
به بیان شیوای همان حسین ابن علی:
نه مرگ آن قدر خوفناک است و نه زندگی آن قدر شیرین که شرف انسانی را بتوان بدآن فروخت!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
متن کامل نامه بابک داد به قاسم شعله سعدی
نقدی بر نامه اخیر آقای شعله سعدی
بابک داد
یکشنبه، ۲۴ آذر ۸۱
شک نکنید که انتشار نامه آقای قاسم شعله سعدی در روز شنبه ۱۶آذرماه خطاب به رهبر انقلاب، محصول دیدن یک فیلم سینمایی بوده است!
“هاواردبیل”این نقش را با میل طبیعی خود اجرا میکند و شمار بینندگان شبکه را بالا میبرد.اما هنگامی که دیگر حرفهای آتشین و خودکشی او از جذابیت اولیه می افتد، او توسط افرادی کشته می شود. این فیلم سینمایی جمعه شب ۱۵آذرماه از کانال۴ صداوسیما پخش شد و روز بعد،نامه خشم آلود و معترضانه آقای شعله سعدی منتشر گردید.راستی چه ارتباطی میان این فیلم برانگیزاننده و نامه آقای شعله سعدی وجود دارد؟آیا دیدن این فیلم باعث شده تا آقای شعله،در مقام یک ناجی خشمگین،به روی صحنه برود و “خشم مردم را بیان کند”؟
شک نکنید که آقای شعله، فیلم مذکور را دیده و قبل از آنکه فرصت را از کف بدهد،تصمیم گرفته به توصیه های خانم برنامه ساز فیلم ،عمل کند.غافل از اینکه،نه اینجا آمریکاست و نه نسخه های فیلم شبکه،در این سرزمین خاصیتی دارد!
این یادداشت،سعی می کند به انگیزه، نحوه نقد، استدلالها و نتیجه گیریهای نامه اخیر ایشان به مقام رهبری اشاراتی گذرا داشته باشد. اما راستی آقای شعله سعدی کیست؟
***
در انتخابات مجلس سوم،یک وکیل دادگستری بنام دکترقاسم شعله سعدی از حوزه انتخابیه شیراز به مجلس راه یافت. شعارهای تبلیغاتی او، بیشتر بر موج احساس گرایی و غوغاسالاری سوار بود و او توانست با استفاده از جنگ دیرینه دو جناح چپ و راست،با نفی هر دو جریان و به عنوان نیروی نجات بخش “خط سوم”،به مجلس راه یابد.اما این نشان از استقلال سیاسی وی نداشت،بلکه به گواهی انفعال او در دوران نمایندگیش، تنها یک “فن سیاسی و شگرد انتخاباتی” بود. درباره آقای شعله، خیلی زود همگان به این اتفاق نظر رسیدند که او یک موج سوار سیاسی و یک فرصت طلب قهار است.
در مجلس چهارم، آقای شعله توانست با وعده “جبران” سخنان سوء و “تصحیح آثار نامطلوب”رفتارهای گذشته اش، مجوز نامزدی را کسب کند و وارد مجلس شود!ناگفته پیداست که فقط یک پاراگراف مشهور از سخنان انتخاباتی قبلی آقای شعله، می توانست موجب”ردصلاحیت دائمی” او شود.این سخن انتخاباتی او درباره”آخوندهای منبری ۵ریالی دیروز،که امروز سوار بنزهای میلیونی میشوند!” مشهورترین جمله انتخاباتی آقای شعله در مجلس سوم است.اما آقای شعله سعدی با “تعهد جبران سخنان گذشته” توانست نه تنها از محاکمه و تعقیب قانونی بگریزد،بلکه به مجلس چهارم نیز راه یابد!؟جالب آنکه به محض تایید صلاحیتش در دوره چهارم ؛او دوباره با شعارهای تازه ای،توانست رای مردم را بدست آورد و بازی را تکرار کند. بلافاصله پس از پیروزی در انتخابات، او باز به مسئولان قول داد حرفهایش را جبران کند!طبیعی است که در طول نمایندگی دوره چهارم،آقای شعله سعدی هرگز سخنان و انتقادات آتشین انتخاباتی خود را تکرار نکرد! چون دیگر انتخاباتی در کار نبود!
با شروع دوره چهارم مجلس ، بررسی اعتبارنامه آقای شعله سعدی،که خودش داستانی دارد(!)موجب شد تا بخش تازه ای از شخصیت سیاسی وی برای مردم و مطبوعات آشکار شود.آقای شعله،با دفاعیاتی آتشین در مجلس،خود را انقلابی ترین،سینه سوخته ترین و مومن ترین معرفی کرد.او در دفاع از اتهام مخالفتش با جنگ گفت:”می گویند من با دفاع مقدس مخالف بوده ام! من مداح و شاعر اهلبیت بوده ام.من دهها شعر و صدها مقاله درمورد جنگ به وزارت خارجه فرستاده ام!من در تمام مدت جنگ،برای رزمندگان دهها شعر گفته ام.من که برادرم را برای شرکت در جبهه تشویق کردم و خودم در اروپا از ارزشهای انقلاب دفاع جانانه کرده ام،من میتوانم مخالف با ارزشهای دفاع مقدس بوده باشم؟”(روزنامه سلام۱۱تیر۱۳۷۱)
آقای شعله همچنین در اثبات شجاعت سیاسی خود گفت:”من در مجلس سوم میگفتم:هاشمی رفسنجانی امیرکبیر ایران است.واین حرف در مجلس گذشته،جرم و گناه کبیره بود.”(سلام. ۱۱تیر۱۳۷۱)
شایان ذکر اینکه؛ شعار انتخاباتی و محوری مجلس چهارم که جناح راست در اکثریت آن قرار داشت،شعار”اطاعت از رهبری حمایت از هاشمی” بود،که آقای شعله نیز با تمسک به همین شعار انتخاباتی وارد مجلس شد. ایشان که آن روزها با جناح چپ(یا اصلاح طلبان امروزی) مخالف بود و از مدافعین جدی و سرسخت آقای هاشمی رفسنجانی به شمار میرفت،توانست با شعار “من وقتی گفتم رفسنجانی امیرکبیر ایران است…”اعتبارنامه اش را بگیرد و نماینده مجلس باقی بماند. با همه اینها؛ به فاصله اندکی پس از دوم خرداد و محکم شدن جایگاه اصلاح طلبان در نظام،وی بیش از همه، داعیه دار جنبش اصلاحات شده و تندتر از دیگر منتقدان،به آقای هاشمی رفسنجانی تاخت.آنچنانکه امروزه در نامه اش به مقام رهبری،آقای رفسنجانی را “باعث همه بدبختیهای مردم و مسئول تدوام جنگ” میداند! آقای شعله،که برای ماندن در مجلس چهارم،خود را “سینه سوخته دفاع مقدس و شاعر جبهه ها” معرفی میکرد، در نامه اخیرش،جنگ را با ۱۰۰۰میلیارد خسارت مادی می سنجد و از لزوم قبول صلح در سال ۱۳۶۱ سخن میگوید! اینک دیگر شکی باقی نمانده که چرخشهای ۱۸۰درجه ای ایشان،چیزی متفاوت از یک تغییر دیدگاه یا تکامل اندیشه های سیاسی یک فرد است.هرکسی در طول زمان می تواند و باید در نظراتش پویایی و حرکت روبه جلو داشته باشد،اما آیا این حرکات زیکزاکی آقای شعله سعدی هم،از سنخ همان تکامل ایده هاست؟تغییراتی با زاویه ۱۸۰ درجه و تنها ظرف چندماه؟
در یک کلام به زعم اینجانب که بدلیل خبرنگاری مجلس و روزنامه نگاری، حداقل ۱۰ سال است با دیدگاههای متفاوت و متناقض آقای شعله سعدی آشنا بوده ام، نامه اخیر وی به مقام رهبری،یک کلاس درس بزرگ است که حاوی عبرتها و آموزه های فراوانی است.بخصوص برای نسلی که من متعلق به آنم.
***
نسلی که من متعلق به آنم؛در تلاش است “اخلاق” را با “سیاست” پیوند بزند.نسل ما صبورانه پای نهال نوپای “سیاست اخلاق گرا”نشسته و بزرگ شدن آن را تماشا میکند.نسلی که میان “نقد” و “تخطئه” و “هتاکی” فرق میگذارد و به رغم جوانی، هرگز آنقدرها بازیچه و خام نمی شود که به هر آدم گستاخ و هتاکی،عنوان “سوپرمن” و “سیاستمدار شجاع”بدهد و اختیار و آینده اش را به دست وی بسپارد. نسل ما به رغم جوانی،”هتاکی و پرده دری” را برای نیل به هدف(هر هدفی) مردود می داند و چنین برخورد هتاکانه و دور از نزاکت سیاسی را حتی برای برخورد با دشمنان نیز مقبول نمی داند. به طریق اولی، این نسل نواندیش،ذره ای با مضمون نامه سرگشاده آقای شعله خطاب به مقام رهبری همنوایی و موافقت ندارد.
آموخته ایم و سعی کرده ایم که هیچگاه پا از دایره “انصاف” و “نزاکت سیاسی”بیرون نگذاریم و ایده ها و انتقادات خویش را با موثرترین روش ممکن عرضه کنیم.این نسل،برای چنین هدف مقدسی،زمان را هم به استخدام خود درآورده و به حرکت اصلاحی مستمر و سازنده اعتقاد دارد. برای همین است که از جفا و هتاکی و ستم آشکار،از قبیل آنچه در نامه آقای شعله سعدی به وفور یافت می شود،تب می کنیم و بیمار می شویم و در هر موقعیتی که باشد،از این شیوه های مردود برآشفته می شویم.چه؛اینگونه شیوه های مذموم، تنها به مشوه شدن فضای سیاسی کشور و آلودگی ساحت اندیشه می انجامد و تنها فرصت طلبان و جریانات مشکوک، از این فضای پرآشوب ماهی می گیرند. نسل من آموخته است که برای صیانت از کشورش،بیش از همه، مراقب جریانات فرصت طلب و موج سواران مشکوک باشد.زیرا بیش از همه از همین گروه آسیب دیده و معتقد است که هتاکان سیاسی، همواره سربازان و پیشقراولان استبداد بوده اند.
این نوشته بیش از هر چیز،در دفاع از شعور مردمی است که آقای شعله سعدی گمان می کند هنوز نمایندگی فکری و سیاسی آنان را برعهده دارد.دفاع از شعور کسانی است که آقای شعله گمان می کند از گذشته سیاسی و حرکات زیکزاکی ایشان در طول سالهای گذشته،دچار فراموشی و نسیان شده اند. این نوشته تلاشی است برای تذکر به امثال ایشان تا “هتاکی را به جای نقد” به مردم تحویل ندهند.تا پرده دری را به منظور کسب وجهه شجاعت و ایجاد آبروی سیاسی برای خود،پیشه نسازند.تا خیال نکنند که از این راه، محبوبیتی برای خویش کسب کرده و شجاع و نترس جلوه می نمایند.
به سهم خود قبل از این نیز،هربار با خواندن چنین هتاکی هایی، از دامان “نقد”در برابر”هتاکی” جانبداری کرده ام و دوستان من نیز همواره تمامی بضاعت خود را صرف تبلیغ “نزاکت و ادب سیاسی” نموده اند. به همان اندازه که در این سالها از ایراد تهمتهای گوناگون نسبت به خوبانی مثل آقای خاتمی و پرده دریهای آشکار نسبت به محترمین جامعه آزرده خاطر شده ایم ، این مرتبه هم از خواندن نامه هتاکانه آقای شعله سعدی خطاب به آیت الله خامنه ای شدیدا” آزرده و برآشفته شدیم. چرایی این برآشفتگی و صداقت آن را، در خلال این سطرها به راحتی می توان درک کرد.
همچنین خوب بود آقای شعله سعدی با چنان سابقه قبلی و حرکات زیکزاکی شان در سیاست، حداقل دامن “جنبش اصلاح طلبی” و “دانشجویان” و “مردم” را به همفکری با خود متهم نمی ساختند و نسبتها و تهمتهای نامه شان را خطاب به مقام رهبری، پشت سنگر “دفاع از مردم و اصلاحات”، موجه و مطهر نمی نمودند.
***
و اما چند نکته و اشاره گذرا درباره متن نامه آقای شعله سعدی؛
سئوال بزرگ این است که چرا سئوالات و شبهاتی که در نامه آقای شعله مطرح شده،،همگی متعلق اند به چندین سال پیش!؟ فی المثل چرا وی، سئوالاتش را درباره چگونگی انتخاب آیت الله خامنه ای به رهبری، پس از گذشت ۱۴ سال مطرح کرده است؟ سایر شبهات و سئوالات نامه آقای شعله از همین دست است.شبهاتی درخصوص شخص مقام رهبری و سوابق و مرتبه علمی ایشان(مربوط به سالها قبل)، علت عدم مذاکره با آمریکا (مربوط به ۱۰سال پیش)،علت عدم استفاده نظام از نظرات آیت الله منتظری(مربوط به سالها قبل)،علت پذیرش قرارداد الجزایر (مربوط به سالها پیش)،علت برقراری رابطه با عربستان سعودی (مربوط به سالها پیش)،علت عدم صلح با عراق(در سال۱۳۶۱)،علت تمدید حکم آقای رفیق دوست در بنیاد مستضعفان (مربوط به سالها پیش)،علت مخالفت با اصلاحات(در انتخابات سال۷۶) و امثال اینها.می بینیم که همگی این شبهات و ایرادات مربوط هستند به مسائلی در سالها قبل.نه تنها “بیات” هستند،بلکه بارها از رادیوهای خارجی یا تریبونهای داخلی و کتب و نشریات طرح شده اند. پس چرا پس از این همه سال،آقای شعله سعدی “امروزه” این سئوالات را مطرح می نماید؟چه امتیازی در “امروز”هست که در دیروز نبوده؟
در حقیقت هیچ چیز نامه آقای شعله سعدی تازه و امروزی نیست؛جز خود “نگارش و انتشار” آن،که البته در شرایط این روزهای مملکت،سخت مشکوک می نماید.در واقع آقای شعله سعدی با ادعای “۳۰سال تحصیلات سیاسی”،نه تنها همه این سئوالات را از قبل می دانسته،بلکه حتی پاسخهای آنها را نیز خوب میداند! قطعا” وی بعد از محاسبات بسیار،این شبهات را در قالب چنین نامه ای به دست انتشار سپرده است.اما باید دید “انگیزه” و “هدف” آقای شعله سعدی از انتشار چنین نامه ای در شرایط خاص “امروز” چیست؟نامه ای که درست در روز ۱۶آذر و همزمان با اعتراضات دانشجویی، در سایتهای اینترنتی منتشر شده، با چه انگیزه ای صادر شده است؟
آیا آقای شعله باز هم دورخیز کرده تا در انتخاباتی دیگر، رای مردم را به کیسه خود بریزد؟یا آنکه خواسته مانند “هاوارد بیل” مجری فیلم شبکه،به مثابه یک ناجی،”خشم مردم را فریاد کند” و به یک فوق ستاره تبدیل شود و شمار بینندگانش را بالا ببرد؟ شاید این نامه،بخشی از پروژه ای است و باید در انتظار پرده های بعدی آن بود؟ شاید آقای شعله ،در صدد آن است که با این نامه و اثبات “شجاعتش”(!)،به رهبری یک اپوزیسیون و لیدری گروهی از مخالفان نظام دست یابد؟
از سوی دیگر؛ امکان ندارد که این نامه،صرفا” یک “هاراگیری” یا خودکشی سیاسی باشد. فی الواقع ایشان نه اهل هاراگیری است و نه اهل خطر و ریسک است.باید پرسید او در صدد کسب کدام امتیاز خاص است؟کدام وجهه یا موقعیتی بعد از انتشار این نامه،در انتظار آقای شعله است؟ غیر از این،از هر زاویه که بنگریم،نامه آقای شعله سعدی هیچ توجیه عقلایی و منطقی نمی تواند داشته باشد. هرچه هست قطعا” یک “امتیاز” برای انتشار این نامه در این اوضاع و احوال وجود دارد!چیزی که برای دانستن آن،به زمان زیادی نیاز نیست!پس باید منتظر بمانیم تا دریابیم که اصل ماجرا چیست؟
آقای شعله سعدی در پایان نامه خود ادعا کرده است:”این نامه را برای رضای خداوند و دفاع از حق و تذکر به جنابعالی و امر به معروف و نهی از منکرو..نوشته ام”؟اگر از زاویه مثبت بنگریم، شاید راستی وی با این نامه،قصد “نصیحه لائمه المسلیمن”را داشته که از آموزه های دینی اسلام است. در آن صورت باید پرسید آیا آقای شعله سعدی همه شرایط تذکار و امر به معروف و نهی از منکر را در نامه خود رعایت کرده است؟پس چرا تذکار ایشان سرشار است از تندی و هتاکی و اتهام و افترا؟آیا اینگونه “نقد” و “امربه معروف”باعث اصلاح امور میشود؟حرمت شکنی و بیرون زدن رگ گردن از عصبانیت، تنها باعث می شود هرگونه روش درست دیگری برای نقد و اصلاح امور از دست رفته و کشور را به آشوبهایی بی ثمر بکشاند.با این حال، اگر آقای شعله سعدی تمایل داشتند،بصورت بازتر و روشنتری به موارد نامه شان و سوابق سیاسی شان نگاه خواهیم کرد و آن را به داوری عموم خواهیم گذارد.
***
در آخر باید گفت با توجه به سوابق پرافت و خیز و نامتعادل آقای شعله سعدی، نامه ایشان را باید تلاشی دانست برای ماندن در تیتر اخبار و ماندن در سطح شایعات اجتماعی. برای امثال ایشان هیچ چیز به اندازه ماندن در صدر عنوانهای خبری و شایعات، جذاب و حیاتی نیست.امثال ایشان، با هوش متوسط و البته با شامه تیزی که دارند،نقاط ملتهب جامعه را کشف کرده و مانند بمبی در شلوغی و هیاهو می ترکند.گاه آنقدر پرسر و صدا منفجر می شوند که تا مدتی به کانون توجه عمومی هم تبدیل می شوند و در افواه و شایعات جایی باز می کنند.اما نخبگان و آحاد جامعه ما،با دیدن این بمبهای گاه و بیگاه،دیگر از خواندن نامه امثال آقای شعله سعدی حتی دچار هیجان هم نمی شوند و بدانها وقعی نمی نهند.
آقای شعله سعدی در نامه خود بارها ادعا کرده که عده ای او را به جهت “حق گویی هایش”خواهند کشت! او از همین حالا برای مرگ قهرمانانه خویش،مرثیه و شعرهای اساطیری سروده و به نامه اش سنجاق کرده است!به عقیده من،اگر چنان کسانی هستند و حوصله پرداختن به آقای شعله را دارند،لازمست که به جای کشتن وی، درصدد درمان و معالجه او برآیند.زیرا آقای شعله جزو کسانی است که شوربختانه به بیماری بدخیم خودبزرگ بینی و جاه طلبی مزمن دچار شده و رقت آدمی را برمی انگیزند. روشن است که کوچکترین تعرضی به جان آقای شعله سعدی،بیش از هر نوشداروی دیگری،کام او را شیرین می کند و او را به هدفهایش میرساند. آن اندازه که امر بر خود او مشتبه می شود که براستی قهرمان واقعی و ناجی ملت است. نفس نگارش چنین نامه ای به رهبر یک کشور،خود بزرگترین موید و نشانه بیماری بدخیم ایشان است و تلاش بی حاصل وی برای کسب وجهه شجاعت و قهرمانی ملی،حقیقتا” رقت بار است.با این حال؛کافی است یک بار دیگر شعرهای انتهای نامه ایشان را بخوانید تا به ضرورت درمان سریع ایشان پی ببرید.
روز جمعه ۱۵آذرماه، در برنامه سینما۴،فیلم سینمایی “شبکهnetwork”ساخته “سیدنی لومت”نمایش داده شد. در آن فیلم،”هاواردبیل”مجری اخبار یک شبکه تلویزیونی،در مقابل دوربین اعلام میکند که تا دو هفته دیگر در مقابل چشم بینندگان تلویزیون،خود را خواهد کشت. بعد از آن توسط مدیران طماع شبکه،از او به عنوان یک مجری ناراضی و خطیب عصبانی استفاده می شود تا شمار بینندگان شبکه را افزایش دهد.خانم برنامه ساز(فی داناوی)در جایی میگوید: “مردم آمریکا کج خلق شده اند.مسئله جنگ،تورم و واترگیت و مواد مخدر آنها را عصبانی کرده است.ما به کسی احتیاج داریم که بتواند
خشم مردم آمریکا را اعلام کند. کسی که نمایانگر عصبانیت مردم از حکومت باشد.اینطوری شمار بینندگان ما معجزه وار بالا میرود.”
همچنین بهترین کار برای دوستداران واقعی اصلاحات نیز آن است که بدون فوت وقت و به هر وسیله ممکن،از سخنان آقای شعله سعدی برائت بجویند و دامان اصلاحات را از چنین روشهای مردودی پاک کنند.شاید نسل ما همواره باید در دو جبهه مشغول مبارزه اصلاحی و مستمر خود باشد.در یک سو باید با دشمنان و مخالفان رشد و بالندگی جامعه مان مبارزه کنیم و در جبهه دیگر،صف خواسته های برحق خویش را از کسانی مانند آقای شعله سعدی جدا نماییم. شاید این مبارزه دائمی و همیشگی،تقدیر محتوم نسل ما باشد.مبارزه ای که انگار هرگز پایانی نخواهد داشت.
ارنست همینگوی در جایی نوشته است:”زندگی زیباست و ارزش مبارزه کردن را دارد.”
من با بخش دوم این جمله موافقم.
بابک داد
۲۲آذرماه۱۳۸۱
http://rahbar.persianblog.ir/post/15/
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
متن اظهارات حسین موسویان
دیپلمات سابق جمهوری اسلامی و دلایل شکست سیاست گفت و گو با ایران
حسین موسویان، از دیپلمات های سابق در هیات مذاکره کننده ایران در مورد بحران هسته ای که چند سال پیش به آمریکا مهاجرت کرده و اکنون جزو پژوهشگران دانشگاه «پرینستون» است، در تحلیلی برای هفته نامه «فارن افرز» دیدگاه های خود را در مورد دلایل شکست سیاست گفت و گو با ایران و راه حل ها برای برطرف کردن این مشکل را ارائه می دهد.
وی در مقدمه مطلب خود می نویسد که در سیاست خارجی ایران همواره دو دیدگاه عمل می کرده، دیدگاهی که معتقد است ایران و آمریکا از طریق مذاکره می توانند به نوعی توافق برسند و دیدگاه دیگری که معتقد است آمریکا قابل اعتماد نیست. با اعمال تحریم های جدید و کنارگذاشتن سیاست گفت و گو عملا آمریکا ثابت کرده که دیدگاه دوم در سیاست خارجی حکومت ایران حقانیت دارد.
او هشدار می دهد که سرمایه گذاری روی اختلاف نظرهای احتمالی بین مقامات ارشد ایران، دولت آمریکا را گمراه خواهد کرد چون مثل هر کشور دیگری سیاستمداران ایرانی نیز در مقابل اعمال نفوذ و تعرض یک قدرت خارجی اختلافات خود را کنار می گذارند.
حسین موسویان با اشاره به سوابق کار خود در نهادهای مهم مربوط به امنیت ملی و سیاست خارجی ، خاطر نشان می کند که قریب به سی سال از مباحث مربوط به این دو دیدگاه در میان رهبران حکومت ایران با خبر بوده است. اولین تجربه شخصی او در اواخر دهه ۱۹۸۰ میلادی و مسئله آزادی گروگان های غربی در لبنان بود.
به نوشته وی، جرج بوش پدر در آغاز ریاست جمهوری خود، پیام هایی برای تجدید یا بهبود مناسبات به ایران فرستاد و به اکبر هاشمی رفسنجانی رییس جمهور وقت ایران پیشنهاد کرد که اگر ایران گروگان های غربی را در لبنان آزاد کند در مقابل آمریکا اقدامات دوستانه ای در مورد ایران انجام خواهد داد.
حکومت ایران در مقابل خواستار بازگرداندن میلیاردها دلار دارایی های مسدود شده ایران توسط آمریکا و آزادی «شیخ عبدالکریم عبید» رهبر وقت حزب الله لبنان شد.
در زمان مذاکرات مربوط به گروگان های غربی در لبنان، دو دیدگاه اصلی در میان حکومت گران ایران در مقابل هم قرار گرفتند. هاشمی رفسنجانی معتقد بود که چنین توافقی می تواند زمینه را برای اعتماد سازی در تجدید مناسبات با آمریکا فراهم کند ولی آیت الله خامنه ای رهبر ایران هشدار می داد که اعتماد به آمریکا ساده لوحی است . آیت الله خامنه ای در آن زمان نیز همچون امروز معتقد بود که تنها هدف آمریکا تغییر رژیم در ایران است.
حسین موسویان سپس یادآوری می کند که دولت ایران در نهایت تصمیم گرفت که گروگان های غربی را در لبنان آزاد کند ولی دولت آمریکا نه اموال مسدود شده ایران را برگرداند و نه رهبر وقت حزب الله را آزاد کرد.
با وجود تمام این تجربه های منفی، آیت الله خامنه ای از اقدامات هاشمی رفسنجانی و در سال های بعد از اقدامات محمد خاتمی رییس جمهور بعدی ایران برای کاهش تنش با غرب جلوگیری نکرد.
به عنوان مثال ایران معاهدات مربوط به منع تولید و نابود کردن سلاح های شیمیایی و بیولوژیک را پذیرفت. ایران برای دوره ای تقریبا دو ساله با اقدامات آمریکا برای شکست طالبان در افغانستان همکاری کرد. و در سال های ۲۰۰۳ تا ۲۰۰۵ ایران در همکاری با آژانس بین المللی انرژی اتمی اجازه داد از مراکز نظامی متعددی در کشور بازرسی شود و پروتکل الحاقی پیمان منع گسترش سلاح های هسته ای را نیز پذیرفت.
به گفته این دیپلمات سابق جمهوری اسلامی، با وجودی که ایران در این سال ها گام های موثری برای رفع تنش برداشت ولی آمریکا و غرب همواره ایرادها و شروط جدیدی را مطرح می کردند. نمونه آن شک و تردید در مورد نیات برنامه های هسته ای ایران، موضع ایران در قبال اسراییل و یا واکنش های ایران به تسلط نظامی آمریکا بر منطقه بود. دولت آمریکا به جای پاسخ دادن به گام های مثبت ایران بر شدت تحریم ها علیه ایران و تلاش برای انزوی آن کشور افزود.
حسین موسویان نتیجه می گیرد که این رفتار آمریکا موجب تعجب آیت الله خامنه ای نشد. در تمام این مدت وی با مذاکرات مستقیم با آمریکا مخالفت کرده و تاکید می کرد که آمریکا می خواهد از موضع قدرت و با اعمال فشار ایران را به تسلیم وادار کند. واکنش های خصمانه آمریکا و غرب به آنچه که از نظر رهبران ایران سیاستی میانه رو تلقی می شد در نهایت باعث شد که تندروها در سیاست داخلی ایران برتری پیدا کرده و زمینه برای قدرت گیری جناح احمدی نژاد را فراهم کرد.
با نگاهی به گذشته به سختی می توان تک تک گام ها و اقدامات دو طرف را که به وخامت روابط انجامید برشمرد و تحلیل کرد، اما غرب و به طور مشخص دولت آمریکا در دوره ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی و محمد خاتمی فرصت های بسیار خوبی را برای تجدید مناسبات با ایران از دست داد. شکی نیست که هر دو طرف می بایست به تغییر جهت در مناسبات تعهد بیشتری نشان می دادند.
حسین موسویان در ادامه تحلیل خود در وب سایت «فارن افرز» به اقدامات باراک اوباما از جمله سخنرانی ها و پیام های وی در ماههای اول ریاست جمهوری اش برای تجدید مناسبات با ایران اشاره کرده و می نویسد با وجودی که رهبران ایران به توانایی باراک اوباما در حل معضلات و خصومت های قدیمی تردید داشتند ولی در نیت شخص او شک نکردند. به همین خاطر رهبران ایران تصمیم گرفتند این فرصت را آزمایش کرده و به احمدی نژاد اختیار بیشتری دادند که مناسبات با آمریکا را مدیریت کند.
احمدی نژاد با وجود همه شعارهای افراطی اش پیشنهادات و اقدامات مهمی برای آغاز گفت و گو با آمریکا انجام داد. طبق گفته های محمد البرادعی، رییس سابق آژانس بین المللی انرژی اتمی، رییس جمهوری ایران پیشنهاد مذاکرات مستقیم و بدون قید و شرط با دولت آمریکا را مطرح کرد و حتی توافق کرد که در افغانستان و سایر نقاط به آمریکا کمک کند. اما باراک اوباما هیچ پاسخی نداد.
حسین موسویان یادآوری می کند که تقریبا تمام غربی ها، ایران را مسئول وخامت در روابط دو طرف می دانند و نمونه برجسته آن را مذاکرات هسته ای پاییز سال ۲۰۰۹ ذکر می کنند. اما به فاصله کوتاهی پس از آن گفت و گوها، ایران از طریق محمد البرادعی اعلام کرد که حاضر است مستقیما با آمریکا مذاکره کند. واشینگتن این پیشنهاد را رد کرد. بعد از آن مذاکرات استانبول انجام شد که ایران با میانجیگری برزیل و ترکیه حاضر شد برنامه های هسته ای خود را با جامعه بین المللی هماهنگ کند. ولی آن طرح نیز از سوی آمریکا رد شد.
در پاییز سال ۲۰۱۰ برای اولین بار دولت آمریکا نشانه ای از احتمال توافق نشان داد. هیلاری کلینتون، وزیر خارجه آمریکا، در مصاحبه ای با بی بی سی گفت که اگر ایران ثابت کند برنامه های هسته ای آن کشور شفاف و مسئولانه است می تواند به غنی سازی اورانیوم ادامه دهد. پس از آن ایران گام های دیگری برداشت از جمله معاون وزیر خارجه ایران در کنفرانسی در سال ۲۰۱۱ در سوئد، از معاون وزیر خارجه آمریکا در امور افغانستان و پاکستان دعوت کرد تا برای مذاکرات مستقیم به تهران سفر کند. اما واشینگتن این پیشنهاد را رد کرد.
محمود احمدی نژاد در جریان سفر ماه سپتامبر سال ۲۰۱۱ به نیویورک ضمن اعلام خبر آزادی دو کوهنورد آمریکایی گفت اگر آمریکا اورانیوم با غلظت ۲۰ درصد را در اختیار ایران قرار دهد ایران طرح تولید آن را متوقف خواهد کرد. این اقدامی بزرگ برای رفع بسیاری از نگرانی های غرب بود که نشان می داد ایران واقعا به دنبال غنی سازی اورانیوم با غلظت بالا نیست.
اما دولت آمریکا به این پیشنهاد نیز پاسخ رد داد و چند ماه بعد هم از تمام نفوذ خود استفاده کرد و به گزارش آژانس بین المللی انرژی اتمی در مورد ایران اتهامات جدید و بزرگی را افزود. اعمال تحریم های شدید علیه بانک مرکزی و صادرات نفت خام ایران، پیشنهاد قطعنامه ای برای محکومیت ایران به بهانه حمایت از تروریسم در شورای امنیت و طرح قطعنامه ای در شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد اقدامات شدیدی هستند که آمریکا در ماه های اخیر علیه ایران انجام داده است.
حسین موسویان در پایان تحلیل خود نتیجه گیری می کند که این اقدامات آمریکا نشان می دهند که سیاست رفع تنش و تجدید مناسبات باراک اوباما شکست خورده است. در حقیقت همه این موارد در تایید نظریه آیت الله خامنه ای است که معتقد است هدف نهایی آمریکا تغییر رژیم در ایران است. درهای تجدید رابطه تقریبا بسته شده اند و اگر آمریکا می خواهد از فرصت های ناچیز باقی مانده استفاده کند باید صراحتا و در عمل نشان دهد که هدف آن سرنگونی حکومت ایران نیست.
اما برای حرکت موثر و هدفمند به سمت تجدید مناسبات دو کشور ایران و آمریکا باید یک چهارچوب کاربردی شامل همه موارد اختلاف برانگیز از جمله برنامه هسته ای، امنیت در منطقه و نقش ایران را تنظیم کرده و به صراحت مشخص کنند هر یک حاضر هستند چه امتیازاتی داده و نتیجه این تفاهم برای هر یک از دو طرف چه خواهد بود. در یک چنین چارچوبی، ایران و آمریکا زمینه های همکاری فراوانی دارند، از وضعیت افغانستان گرفته تا مبارزه با تروریسم و قاچاق مواد مخدر.
من به خوبی از خطراتی که وضعیت بحرانی فعلی می تواند در پی داشته باشد اطلاع دارم و معتقدم که هر دو حکومت باید در سیاست های خود تجدید نظر کنند. با وجود تمام هیاهوهای موجود در عرصه بین المللی که تنش در روابط ایران و آمریکا را منعکس می کند، من معتقدم که ضمن پذیرفتن حق مشروع ایران برای دستیابی به انرژی هسته ای دو طرف می توانند به یک توافق صلح آمیز دست یابند.